صورتام را میشویم
بوی خزر نمیدهد این آب!
...................................۱۲ ٢٠٠٩اکتبر
............................... روزویل کالیرنیا
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید/ یک نفر در آب دارد می سپارد جان/ یکنفر دارد که دست و پای دائم می زند/ روی این دریای تند و تیره و سنگین که میداند. (نیما یوشیج)
پیدا کنید
ارتباط بین این دوربین بیپایه
و این آدم نزدیک بین پایهدار را
که پای این فانوس بیفتیله
تاریک شدهاند
این مارمولک اگر سبز نیست
تقصیر صندلیهاییست
که از درخت بودن
خسته شدهاند
وگرنه صحبت داس و اره
آن قدر تیز نیست
که کاغذ تازه نوشته شده
بوی بکارت کاجهای جوان بدهد
بلندیی این دیوار را
کوتاه آمدهاند
تا احتیاجی نباشد
که صبح را
زیر پایات بگذاری
و نردبان خمیده را
با رنگ وارفتهی رنگین کمان
خط خطی بکنی
مشتی آینه
بر اندام بهار ببار
تا خیابان کوتاه بن بست
با خیال کوچک سبرینه
دیداری تازه کند
آن که از کبوترانات می گوید
هیچ نسبتی با آبیی آسمان تو ندارد
هرچند باید قرابتی بین ساطور و جلاد باشد
که این گونه صاف و پوست کنده
با هم کنار میآیند
.......................... ۱۴ ژانویه ٫۲۰۰۷ روزویل کالیفرنیا
...........................کوُل کالیفرنیا
*مالا: ماهیگیر به زبان گیلکیدر اننظار دیدنات
بوسههای نخستین
......................باور نمیشوند
اینک سالهاست
به نگاهی خلاصه دل بستهام
که از یک عکس ۶ در۴ قدیمی
از جایی دور پرتاب شده است.
............................... .می ٢٠٠٩
...........................کوُل کالیفرنیا
اسمات که خوانده شد
تمام کابلهای تلفن
که زیرِ زمین ِ سخت
سخت خوابیده بودند
.........................بیسیمتر شدند
و نامهای مستعارت
ای_میل شد.
*
در کوچههای یار
کسی صدایات را
........................طرح زد بر دیوار
تا هم طرح تازه شد
هم وهمِ سبز تازه شود همْطرح
مثل شما و شما و شما!
*
وقتی که هیچ نشد باز
ما باز باز شدیم
در بینهایت پروازهای بلندت
**
نه باغ خنده به لب زد
وقتی سفر
دستان فراخات را
............................دراز کرد
و دیگرانِ تو ماندند بی تو
مثل شما و شما
* *
آن سوی دیگرانِ تو اما
ماندند نیز
تا چشم خاک نبندد
و چشمهای تو تاریک شد
و طرحهای تو با طنز گفته شد هنوز
در کارهای بارْ بارِ شما
آمده در دفترهنر ویژهی سهتفنگدار
آستینام را بالا نمیزنم
با فواره میقصم
فرمان ایست را میروم
با چراغ روشن میشوم
کنار برف دراز میکشم
تنهاییام را در آینه خالی میکنم
پاییز را سبز میبینم
کویر را آب میدهم
درخت را به شاخه پیوند میزنم
به خانه بر میگردم
دختران آفتاب را
گلباران میکنم
و با گرسنگی سیر میشوم
*
لازم نیست
آستینام را بالا بزنم!
خواب دریاچهست که از چشمانام میگذرد
................................١٠ آوریل ٢٠٠٩
...........................کوُل کالیفرنیا
وقتی شناسنامهام
آن قدر باطل شد
که "پِرلاشِز"*
لاشه نمیپذیرد
با صدایات بلند میشوم
که فاتحهات خوانده نیست
پس "فاتح شدم
و ۶٧٨"** بار
ساکن و مرداب
وقتی صدای مرغابی
بوی خزر میداد
خیابان ها سنگفرش بود
و فرش خانهی همسایه سوراخ
دیوار موش داشت
و موش گوش
و ما فقط به ارتباط جبری اعداد
...............................جمع میشویم
اسم این کوچه شهید نمیشود
پس از بن بست که بالا میروی
"هوای تازه"*** میخوانی
و شاملو با پریا پریده بود
که از دریاچه دوریم
و آب رودخانه خیس نیست
...................................سیام آوریل ٢٠٠٩
................................کوُل کالیفرنیا
شناسنامهام
تنهاترین ستارهایست
که بر پیشانیی خزر
نوشته شده.
.........................سی ام آوریل ٢٠٠٩
.......................کوُل کالیفرنیا
تاریکتر از آنست
که از روز بگوید
از عشق میگوید وُ
از بهار
که همجنس آفتاباند!.......................................١۵ مارس ٢٠٠٩
............................................ آبرن کالیفرنیاصبحانهام را با تو تقسیم میکنم
سالهاست که رفتهای
وسهم تو از نان سنگگ
بر روی سفره
..............................................١۵ مارس ٢٠٠٩
............................................ کوُل کالیفرنیااز سیم خاردار میگذرد
و آن سمت
مشتی که فال میگیرند
حرفها که میگذرد
تابوت سبز میشود
........................تا درخت.
شکل حروف بیصدا!
خاموش است این دست
بلندگوهای مازاد بر احتیاج
خبری را اعلام نمیکنند
آنقدر تاریک است یکشنبه
که در تقویم امسال
...........................دیده نمیشود
فرق شما با ابر چیست؟
خواب مرا هیچ رختخوابی
پهن نمیکند
باید بیرونِ این دایره
ریخته شده باشم
وگرنه ابروهای پیوستهی عکسهای قدیمی
قابهایام را وصل میکردند
از پشت سیم خاردار هم میشود شنید
بی پرِ پروانه
........................................................١۵ مارس ٢٠٠٩
.................................................... کوُل کالیفرنیا.
نام این پرنده آن قدر سوراخ است که
"یاد یار مهربان آید همی"
کنار باغچه سبز میشود
................................پاییز!
درختِ تنها میوه نمیدهد
دستاناش کوتاهاند
بوی توچال میدهد
حرفهای رسیدن
نام شما چه بود؟!
اینجا سوالهای کوتاه
با شمارههای بلند آویزان میشوند
"خوابهای شمارهدار
پشت دیوارهای شماطه"
مثل خدا همین حوضچهی خالیست
که ماهیان سرخ از آن بالا میروند
بالاتر از سرخ
پرندهایست
که پرواز را میپرد
نام شما چه بود؟
آخرین خبر هنوز داغ نشده است
دوربینات را
روی این پرنده زووم کن
پرستوهای مسافرتازه میشوند
یادداشتهای کوچک
در خیابانهای برهنه رژه میروند
نام شما چه بود؟
من از خاطرات سبز درخت
..........................پُرم
و شناسنامهام
به کشاورزان بومیی مکزیک
................................میرسد
..................................................................................... کوُول کالیفرنیا
.........................................................................فروردین ١٣٨٨.
کوچکتر از شمایم اما
تمام جهان را میخواهم
............................تسخیر کنم
دستانام بزرگاند
و در هیح دستکش چرمیی اصل
..........................نمیگنجند
خودکار کوچکام
خالی نمیشود
و بر هر چیری مینویسد
من با کسی نمیجنگم
آخرین بیانیهام را نوشتهام
اهل معامله نیستم
.زیر هر شعر تازهام
معاهدهی صلح با شما را
امضاء میکنم
تیر خلاص را رها کردهام
و هیچچیز در تیررس من نیست
تمام جهان را میخواهم
................................تسخیر کنم اما
.......................................................... ٢٣ ژانویه ٢٠٠٩
این شعر بوی جیب کوچک بارانیتان را میدهد
لطفآ چاقوی کوچک جیبیتان را تیز نکنید
اینجا نه چلچله سبز میشود
نه باغچه بوی بهار میدهد
هوا بهقدری شرجیست
که رنگ باروت را کدر میکند
چهار ساعت تا پیادهرو تاریک است
این فصلهای پاره پاره
یکساله نمیشوند
صدای خواب میدهد این دیروز.
روی دستهای کوچه برده میشود
و کسی از انتشار پرواز این پرنده نگران است
دور تا دور میدان را دور میزنم
ایستگاه آخر دیده نمیشود
باید تا آنسوی رودخانه دوید
آنکه نامات را تکرار میکند
از تو خواهد گذشت
و خیابان از چهار سمتِ عمودی
بر تو خواهد ریخت
نشانیی این ساختمان تاریخی را
یادداشت کنید
ما نه به گدشته فکر میکنیم
و نه در امروز قدم میزنیم
همه چیز به آینده میرسد
حتی این خواب کوچک دندانهدار
که دیروزهایام را تکرار میکند
دو زیستیانیکه هم از آب میگریزند وُ
هم از هوا.
بودن یا نبودن
بهانهیست برای ربودن
ربودن ثانیههای خلوت
ربودن لذت نوشیدن یک لیوان آب سرد
ربودن احساس دوستداشتن
من اجتماع خوابهای پریشانام
من اجتماع شعرهای کوتاهام
من اجتماع شمایم
کمی صدایامرا زنگ بزنید
اینجا روزویل* است
کمی که دورتر بشوید
به رودخانه خواهید ریخت
من از اهالیی آبهای خزرم
این رودخانه به اقیانوس اطلس میریزد
و آرام، شهرم را از من جدا میکند
چمدانام
از نام شما پر است
شناسنامهام گم نمیشود
امضای شعرهای من
فلس ماهیانیست
که خانهام را به دریاچه وصل میکنند
.......................................................... ٢٢ ژانویه ٢٠٠٩