وقتی شناسنامهام
آن قدر باطل شد
که "پِرلاشِز"*
لاشه نمیپذیرد
با صدایات بلند میشوم
که فاتحهات خوانده نیست
پس "فاتح شدم
و ۶٧٨"** بار
ساکن و مرداب
وقتی صدای مرغابی
بوی خزر میداد
خیابان ها سنگفرش بود
و فرش خانهی همسایه سوراخ
دیوار موش داشت
و موش گوش
و ما فقط به ارتباط جبری اعداد
...............................جمع میشویم
اسم این کوچه شهید نمیشود
پس از بن بست که بالا میروی
"هوای تازه"*** میخوانی
و شاملو با پریا پریده بود
که از دریاچه دوریم
و آب رودخانه خیس نیست
...................................سیام آوریل ٢٠٠٩
................................کوُل کالیفرنیا
**وام از شعر فروغ فرخ زاد
***اشاره به کتاب به همین نام از احمد شاملو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر